کد مطلب:283799 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

بعثت (تحلیل جایگاه انبیا در زندگی انسان)
قبل از پرداختن به مسئله ی اضطرار بشر به انبیا و ضرورت استمداد فرشیان از عرش، باید رابطه ی انسان و نوع نیازش به پیامبر، تحلیل و تبیین شود تا در پرتو ضیای شناخت این رابطه، ضرورت یا عدم لزوم چنین مسئله ای روشن گردد.

پدیده ای در جهان بشری با نام «نبوّت»، رخ داده و عدّه ای به نام «انبیا» پیامی را از آسمان برای زمینیان آورده اند.

آیا انسان، محتاج سخن و راهنمایی آنان بود یا بدون گوش دادن به آن پیام هم، هیچ خلل و كاستی در حیات اش رخ نمی داد و جهان بی پیامبران و انسانیّت عاری و خالی از پیام آنان، كامیاب و موفّق بود؟

پیش درامد بحث مان، نگاهی گذرا و كوتاه به سخن متفكّران دینی در باب «لزوم بعثت انبیا» خواهد بود تا از متاع آنان استمتاع نموده و با بهره وری از تجارب فكری شان، به غنای بحث بیفزاییم. گرچه این قلم، فعلاً، در پی كاوش و استقصای همه ی آرای مطروح در این عرصه نیست و سیر فراز و فرود و كسر و انكسار شان را در تاریخ به نظاره نمی نشیند، امّا در پرده ی اجمال و اشارت، جان مایه ی سخن را چنین می توان عرضه كرد:

الف) بوعلی سینا، قافله دار عقل گرایان، در نوشته های مختلف خویش، لزوم بعثت انبیا را مطرح و مدلّل ساخته و می گوید:

جامعه ی انسانی، برای بقا و تداوم، نیاز به قانون عادلانه دارد. عدالت، ضامن بقای اجتماع و پاسدار و نگهدار آن است [1] از طرفی، وضع قانون عادلانه، از سوی بشر، به دو جهت، امكان پذیر نیست: نخست آن كه بشر، قادر به تشخیص «حقیقت» نیست؛ زیرا نمی تواند خود را از اغراض، تهی كند، و عدالت، فرع شناخت حقیقت است، لذا بشر، به خاطر عدم دست یابی به حقیقت، نمی تواند عدالت را به چنگ آورد.

ثانیاً، بر فرض كه حقیقت، صید انسان شود، لكن قانون بشری، ضمانت اجرا ندارد و بشر، برای قانون عادلانه و بقای حیات اجتماعی خود، محتاج وحی و نبوت است كه وحی، هم حقیقت را همان طور كه هست، برای پیامبران مشخص می كند و هم با وعده و وعید خود، ضمانت اجرای آن را بر عهده می گیرد. [2] .

ب) متفكّر و علاّمه ی فقید، مرحوم طباطبایی نیز در نوشته های خود، راز و رمز این ضرورت را در دو جا می جوید و لزوم پدیده ای به نام بعثت را دو گونه موجه و مستدل می سازد: نخست آن كه می گوید: استخدامگری بشر، بهترین دلیل بر ضرورت نیاز انسان به پیامبران است. انسان، براساس طبیعت و فطرت خود، موجودی استخدامگر است و غریزه ی استخدامگری، موجب اختلاف در تمام شئون حیات می شود. از طرفی، اختلاف، جز در سایه ی قانون، حل و فصل نمی شود و از آن جا كه بشر، خود، خاستگاه و منشأ اختلاف است، نمی تواند بر طرف كننده ی اختلاف باشد و برای رفع آن، قانون وضع كند، لذا عامل بر طرف كننده ای را باید بیرون از دایره ی انسانی و فراتر از آن یافت، و پر واضح است كه ارتباط آن عامل فرا انسانی با جهان انسانی، همان چیزی است كه تحت عنوان وحی و نبوت یاد می شود، لذا بعثت لازم است. [3] .

دیگر آن كه ایشان، با طرح این نكته كه انسان، موجودی دو بعدی است می گوید:

علاوه بر جسم و بُعد مادّی، بُعد معنوی نیز دارد و روشن است همچنان كه برای بُعد جسمی و مادّی، برنامه می خواهد، برای بُعدِ معنوی و آن جهانی نیز برنامه می خواهد و این مهم، جز در سایه ی وحی و نبوّت، میسّر نمی گردد، لذا نبوّت برای جهان بشری، امری ضروری و اجتناب ناپذیر است. [4] .

در كنار این قبیل ادلّه، دو نوع دیگر نیز طرح شده است: یكی با توجّه و نگاه كار كردی به فعّالیّت انبیا، ضرورت وجود آنان را مستدل می سازد. تبیین گزاره هایی كه عقل از بیان آن عاجز است و تأمین آسایش روان و امنیّت روحی كه حوادث و مسائل مشكل آفرین و مصائب و شرور را برای انسان توجیه می كند. به عبارت دیگر، حلّ گره های كور زندگی انسانی كه جز با سر انگشت وحی گشوده نمی شود، ضرورت آن را موجه می كند. [5] .

این نگاهی كوتاه و اجمالی به بخشی از ادلّه ی متفكّران در لزوم بعثت بود كه می توان به نقد برخی از آن ها پرداخت.

ادّعای جایگزینی عقل جمعی بشری (Humanrason) جهت برطرف ساختن اختلافات و زدودن آن از چهره حیات انسانی [6] و طرح عدم توفیق انبیا در رسالت خطیر خویش، در جهان خارج - كه نه تنها ریشه سوز اختلاف نبوده اند كه زمینه ساز اختلاف عمیق دیگری بودند - و یا محدود كردن قلمرو فعّالیّت انبیا با طرح «خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا»، مسائل و مصائبی است كه بر تفكّر سنّتی و تلقی گذشتگان از تبیین جایگاه و پایگاه حجّت در حیات انسان، وارد شده است.

حال، به سؤال اصلی بر می گردیم. آیا حجّت و پیامبر، در حیات بشری، ضروری و ناگزیر است یا می توان برای آن جایگزینی یافت؟

تحلیل درست و منطقی این سؤال، نیازمند تحلیلِ دست كم دو نكته ی اساسی است: نخست، تعریف انسان و تحلیل و تعیین استعداد و خواسته هایش، و دوم، تبیین عملكرد و جایگاه رسالت رسولان الهی در عرصه ی حیات بشری.

انسان، از كجا، تعریف خود و تحدید اندازه ها و تبیین خواسته ها و تحلیل آرزوهایش را می گیرد؟ اگر بخواهیم با دین، انسان را تعریف، و حدود استعدادها و حوزه ی نیازهایش را مطرح كنیم و آن گاه در میان خواسته هایش، نیاز به دین را بگنجانیم، قطعاً، دوری پیش خواهد آمد كه استحكام این راه را متزلزل می كند، لذا ناگزیریم، حدّاقل، مبانی و مبادی شناخت مان از انسان و برخی از نیازهایش را در بیرون حوزه ی دین مشخص كنیم و آن گاه به سراغ پیام حجّت های الهی رفته و آن را به گوش بگیریم.

انسان، می تواند با نگاه و تأمّل در خود، ضرورت نیازش را به پیامبران، عموماً، و حجّت، بخصوص، بیابد. با نگاه به خود، استعدادهای عظیم و بی پایان اش را درك می كند و می یابد كه وجود او، از زندگی محدود دنیایی، وسیع تر است. این، به شهادت وجدان روشن است. تاریخ نیز شاهد صدق این مدعا است. زیرا كسانی كه به دین نیز گرایشی نداشته اند، عظمت استعدادهای انسان را ستوده و به فزونی استعدادها از نیاز حیات مادّی گواهی داده اند. [7] .

انسان، به شهادت استعدادهایش و ظرفیّت و سعه ی وجودی اش، محدود نیست و ادامه دارد، چنان كه از دست و پا داشتن جنین و استعدادهای آن، می توان فهمید كه محدود به دنیای رحم نیست و ادامه خواهد داشت، از خلقت و ظرفیّت و استعداد سرشار انسان، می توان پی برد كه ادامه دارد و محدود نیست، لذا با تأمّل و تعمّق در خود انسان و شناخت ظرفیّت و سعه ی وجودی اش، ادامه ی حیات او و استمرار وجودش و مقصد حركت اش (معاد) اثبات می شود. با تفكّر و تأمّل در خود، بدون استمداد از گزاره های دینی، می توان فراتر بودن استعدادهای انسان از حیات مادّی را فهمید و فی الجمله، نیازها و خواسته هایش را تبیین كرد.

دین، از همین احساس نیاز اوّلیه، شروع می شود. در درون نهاد و فطرت همه، گرایش به منبع لایزالی كه جواب سؤال ها و درخواست هایش را از او بگیرد، وجود دارد. دین نیز از همین احساس و شعور فطری و باطنی انسان ها، استفاده كرده است. قرآن مجید می فرماید:

«لقد خلقنا الإنسانَ فی أحسن تقویم... فما یكذبك بعد بالدین» [8] .

خلقت در «احسن تقویم»، یعنی، تأمّل در وجود خود كه به حكم وجدان، حسن و سرشاری استعدادها را درك می كند، بهترین گواه بر «یوم الدین» است كه او را ناگزیر از حركت می كند و جایی برای انكار آن باقی نمی گذارد.

حركت و جریان انسان به سوی معاد، در قوس صعود، روی دیگر سكه ی حركت اواز خدا و مبدأ آفرینش در قوس نزول است. این دو، با هم متلازم اند، لذا شناخت انسان و درك عظمت او، با شناخت مبدأ و معاد، ملازمه دارد و با نگاه به انسان و درك عظمت وجودی اش، معاد و مبدأ، مسئله ای ناگزیر و غیر قابل انكار می شود.

آگاهی بر این نكته ی دقیق، از روش كتب آسمانی كه برای اثبات مبدأ هستی، استدلال نكرده اند [9] نیز میسّر است. خدا، جواب سؤال ها و خواسته های ما است و انسان، با فرض تفكّر در خویش، ناگزیر است كه خدا را بشناسد و نه تنها نیاز به برهان برای اثبات ندارد كه حتّی قابلیّت انكار نیز وجود ندارد. عمیت عینٌ لاتراك

با درك و فهم مبدأ و معاد و پی بردن به عظمت استعدادها و قوّه های انسانی و حركت اش به سوی كمال و مقصد نهایی، نه تنها نیاز به راهنما، كه اضطرار به او درك می شود. اگر راه و حركت باشد، آن هم حركتی بی نهایت، و از طرفی، نقص ها و كاستی هایی باشد، نقص در فهم و تصمیم و راه یابی و حتّی كیفیّت حركت كردن، انسان، خود را مضطر به وجود راهنما و مربّی می بیند و هیچ نیازی را مهم تر و حیاتی تر از آن نمی داند؛ زیرا، اگر راهنما نباشد، راه، گم می شود و گم شدن راه، مساوی با توقّف یا حركت بی جهت است، و هر دو، به معنای مرگ استعدادها و تباه كردن ظرفیّت ها است.

در این نگاه، حركت و حیات با امام، حیات طیّبه، و زندگی بدون او و غافل از او، مرگ یا تحرّك جاهلی است!

با این توجّه، می توان رمزی از رموز تشبیه امام و ولایت به آب را فهمید. آب، سبب زندگی است و معرفت و اجابت دعوت رسول برای زنده ها، پیام زندگی دارد:

«یا أیّها الذین آمنوا استجیبوا للّه و للرسول إذا دعاكم لمایحییكم.»

با این نگاه، نه تنها بشر، محتاج بعثت كه مضطر به او است و هیچ گزینه ای نمی تواند خلأ آن را پر كند، نه عقل جمعی بشر، و نه تجربه های عرفانی و نه هیچ چیز دیگر.

عظمت استعدادها، به بی نهایت بودن مسیر حركت شهادت می دهد، و انسان، در هر حال، در حركت است و توقّف او، مرگ است. انسان، در هر حال، هویّت خود را متجدّد و مختلف می بیند و این اختلاف، اختلاف در عوارض نیست، بلكه ناشی از اختلاف اطوار و درجات و مواقف است كه حركت دائمی او را تا لحظه ی مرگ، به اثبات می رساند. [10] .

هر چه انسان اوج بگیرد و مسیر را بیش تر بپیماید، این اضطرار را بیش تر لمس می كند، لذا در هیچ انسانی و در هیچ لحظه ای از حركت، نمی توان از حجّت، بی نیاز بود.



بی پیر، مرو تو در خرابات

هر چند سكندر زمانی



طرح استغنای ممدوح و مذموم و تشبیه رابطه ی انبیا و مردم به رابطه ی طبیب و مریض و معلّم و شاگرد كه سعی در اغنای مخاطب از خود دارند، [11] نشان از تحلیل ناصواب انسان و ظرفیّت و حركت او است. اضطرار انسان ها به بعثت، نتیجه ای است كه این مقدّمات، در اثبات آن گذشت.


[1] در متون ديني نيز مشابه اين نكته وجود دارد كه إذا بني الملك علي قواعد العدل - نصر الله مُواليَه و خذل مُعاديَه (ميزان الحكمة، ح 9، ص 189).

[2] نبوت تطبيقي اسلامي - مسيحي (پايان نامه ي كارشناسي ارشد فلسفه و كلام دانشگاه قم) از نويسنده، ص 91.

[3] فرازهايي از اسلام، ص 25؛ بررسي هاي اسلامي، علاّمه ي طباطبايي.

[4] وحي يا شعور مرموز، علاّمه ي طباطبايي.

[5] نبوت تطبيقي اسلامي - مسيحي، ص 91.

[6] اصول مسيحيت، ساروخاچيكي.

[7] الكسيس كارل، كتابي به نام انسان موجودي ناشناخته، در همين موضوع نگاشته است.

[8] تين: 4 و 7.

[9] در قرآن مجيد، طبق عقيده ي مفسران، استدلال بر اثبات وجود خدا، يا ارائه نشده يا در يكي دو مورد بيش تر نيست و نيز كتاب مقدس، با اين عبارت شروع شود كه خدا بود و كلمه، با خدا بود؛ يعني، وجود خدا را نخستين مبناي مسلّم و غير قابل بحث خود گرفته است.

[10] ملاصدرا، ضمن فهم اين دقيقه، نكات لطيفي از كريمه ي «يا أيّها الإنسان إنك كادح إلي ربك كدحاً فملاقيه» استفاده كرده است. خوانندگان محترم را به الشواهد الربوبيّة، اشراق نهم از شاهد دوم، تحت عنوان «حكمت عرشيه» ارجاع مي دهيم.

[11] عبدالكريم سروش، كيان، ش 29، ص 14.